هر شبنمي است ديده بينا درين چمن
زنهار ناشمرده منه پا درين چمن
آيينه تو زنگ گرفته است، ورنه هست
هر برگ سبز طوطي گويا درين چمن
چون بوي گل جريده روان شو که کرده است
هر غنچه برگ عيش مهيا درين چمن
حاجت به باده نيست که از سرو و گل، بهار
آماده است ساغر و مينا درين چمن
از برگ گل که هر طرفي باد مي برد
در گردش است ساغر صهبا درين چمن
از لاله نوبهار سبکدست کرده است
چندين هزار پيشه مهيا درين چمن
از ساغري چو لاله سيه مست مي شود
هر کس که در خمار نهد پا درين چمن
گردد به گرد باغ ز بيرون در نسيم
از جوش گل نمانده ز بس جا درين چمن
تنگ است بس که جاي نشستن ز جوش گل
استاده است سرو به يک پا درين چمن
در را مبند اي چمن آرا که جوش گل
نگذاشته است راه تماشا درين چمن
در اولين پياله دوبالاست نشأه اش
آن را که هست ساقي رعنا درين چمن
پاي سفر کراست، که هر شاخ سنبلي
آماده است سلسله پا درين چمن
آب روان چو آينه گرديده است خشک
از حيرت نظاره گلها درين چمن
از اتحاد عاشق و معشوق مي دهد
يادي نظاره گل رعنا درين چمن
از طوق قمريان شده سر تا به پاي چشم
هر سرو در هواي تماشا درين چمن
افتد ز صبح مرغ سحرخيز در غلط
از خنده شکوفه به شبها درين چمن
طاوس از نظاره گلهاي رنگ رنگ
خجلت ز پر فزون کشد از پا درين چمن
نشو و نما ترقي اگر اين چنين کند
بالد چو سرو سبزه مينا درين چمن
هر برگ گل شده است ز شبنم تمام چشم
دارد ز بس که ذوق تماشا درين چمن
چون مست سربرهنه نسازد، که برگرفت
جوش نشاط پنبه ز مينا درين چمن
مطرب چه حاجت است، که از شور بلبلان
گلبانگ عشرت است مهيا درين چمن
کيفيت از هوا چو مي ناب مي چکد
صائب چه حاجت است به صهبا درين چمن؟