چون آفتاب و ماه نظر را بلند کن
راهي که مشکل است ز همت سمند کن
اين راه دور بيش ز يک نعره وار نيست
اي کمتر از سپند، صدايي بلند کن
خون مي خورد ز شوق لقاي تو جوي شير
از تنگناي ني سفري همچو قند کن
اين کارخانه اي است که خون شير مي شود
هر چيز ناپسند تو باشد پسند کن
اين ناخني که بر جگر ما فشرده اي
از بهر امتحان به دل سنگ بندکن
اي آن که سنگ را به نظر لعل مي کني
بخت مرا به نيم نظر ارجمند کن
از دست خود مده طرف احتياط را
از گرگ بيشتر، حذر از گوسفند کن
نقد دو کون در گره آستين توست
بخت بلند خواهي، دستي بلند کن
هر کس به قدر همت خود کرد ريزشي
صائب تو نيز دانه دل را سپند کن