کسي که مي نهد از حد خود قدم بيرون
کبوتري است که مي آيد از حرم بيرون
دليل راحت ملک عدم همين کافي است
که طفل گريه کنان آيد از عدم بيرون
هميشه کوي خرابات ازان بود معمور
که آيد از دراو بي دماغ کم بيرون
سفر اگر چه دو گام است بي مشقت نيست
که ناله در حرکت آيد از قلم بيرون
ز مال طول امل حرص را نگردد کم
ز اژدها نبرد گنج پيچ و خم بيرون
اثر گذار که صد دور رفت و مي آيد
هنوز از دهن جام، نام جم بيرون
سخن شناس به حرف آورد سخنور را
به پاي خود گهر آيد ز بحر کم بيرون
شده است دست کرم خشک ميوه داران را
مگر که سرو کند دستي از کرم بيرون
ز ماه داغ کلف مي برد به آساني
کسي که از کف ممسک برد درم بيرون
تمام شب جگر خويش مي خورم چون صبح
که بي غبار برآرم ز دل دودم بيرون
ز آسمان کهنسال چشم جود مدار
نمي دهد چو سبو کهنه گشت نم بيرون
خراب ساقي دريا دلم که مي آرد
به يک پياله مرا از هزار غم بيرون
ز حلقه در جنت شود گزيده چو مار
دلي که آيد ازان زلف خم به خم بيرون
عجب که خاک شود دست مشفقي صائب
که آرد از دل احباب خار غم بيرون