رواق چرخ شد از شمع کلک من روشن
که ديده است ز يک شمع نه لگن روشن؟
اگر چراغ سهيل از نسيم کشته شود
توان نمودن از سيب آن ذقن روشن
عجب نباشد اگر سرنوشت خوان شده ام
که گشت از خط ساغر سواد من روشن
ستاره سوختگي خال چهره سخن است
ز نقطه ريزي کلک است اين سخن روشن
توان ز زخم گرفتن عيار جوهر تيغ
ز جوي شير بود حال کوهکن روشن
که ره برون ز نهانخانه عدم مي برد؟
نگشته صبح شکرخند ازان دهن روشن
چراغ دل ز جگر گوشه روشني گيرد
شد از عقيق لبت ديده يمن روشن
حديث راست منور کند جهان صائب
ز روي صبح بود صدق اين سخن روشن