ز نور شمع چه مقدار جا شود روشن؟
خوش آن چراغ کز او هر سرا شود روشن
به گرد دير و حرم دل به دست مي گرديم
چراغ مرده ما تا کجا شود روشن
چه غم ز تيرگي خانه صدف دارد؟
دلي که همچو گهر از صفا شود روشن
ز تندباد حوادث نمي شود خاموش
دلي که از نفس گرم ما شود روشن
چنان به سرعت ازين تيره خاکدان گذرم
که شمع کشته ام از نقش پا شود روشن
چنين که تيره شده است از غبار خاطر من
مگر به صبح قيامت هوا شود روشن
غبار حادثه از يکدگر نمي گسلد
چگونه آينه سينه ها شود روشن؟
مگر ز پرتو اقبال ذره پرور عشق
چراغ صائب بي دست و پا شود روشن