ز دور تا بتوان سير گلستان کردن
به شاخ گل ز ادب نيست آشيان کردن
چو بوي گل ز در بسته مي رسد به مشام
چه لازم است تملق به باغبان کردن؟
دل تو نرم به افسون ما کجا گردد؟
که خط ترا نتوانست مهربان کردن
نهان چگونه کنم عشق را، که ممکن نيست
به پنبه آتش سوزنده را نهان کردن
ز عارفان نظربسته از جهان، آيد
به چشم بسته نگهباني جهان کردن
ز روزگار جواني تو دلپذيرتري
ترا چگونه فراموش مي توان کردن؟
دلي است نرم مرا چون طلاي دست افشار
چرا به سنگ محک بايد امتحان کردن؟
ز شوق مرحله پيماي عشق مي آيد
چو کبک کوه گرانسنگ را روان کردن
به کيمياي اثر مي توان درين عالم
دو روزه هستي خود عمر جاودان کردن
به خون مرده بود نيشتر زدن صائب
به بي غمان، سخن عشق را بيان کردن