به آه گرم ز خود پاک مي توان رفتن
ازين کمند به افلاک مي توان رفتن
به نيم چشم زدن، زين جهان به آن عالم
ز شاهراه دل چاک مي توان رفتن
ازين جهان پر از دود و گرد، برگردون
به نور شعله ادارک مي توان رفتن
چراغي از دل روشن اگر به دست آري
دلير در جگر خاک مي توان رفتن
اميد گوشه چشمي اگر ز قاتل هست
به چشم حلقه فتراک مي توان رفتن
اگر تو از سبکي لنگري به کف آري
به روي بحر چو خاشاک مي توان رفتن
وگر چو موج عنان را ز دست بگذاري
به بحرهاي خطرناک مي توان رفتن
چنان به طول امل خوشدلي که پنداري
ازين کمند به افلاک مي توان رفتن
مجردانه اگر زيست مي کني صائب
مسيح وار بر افلاک مي توان رفتن