حذر کن از عرق روي لاله رخساران
که مي کند به دل سنگ رخنه اين باران
دو چشم شوخ تو با يکدگر نمي سازند
که در خرابي هم يکدلند ميخواران
هميشه داغ دل دردمند من تازه است
که شب خموش نگردد چراغ بيماران
مرا ز گريه چه حاصل، که چاک سينه ابر
رفوپذير نگردد به رشته باران
عنان به طول امل مي دهي، نمي داني
که مغز آدميان است رزق اين ماران
ز همرهان گرانبار خود مشو غافل
مرو ز قافله ها پيش چون سبکباران
گناه باده پرستان به توبه نزديک است
خدا پناه دهد از غرور هشياران!
به آب تيغ شود شسته عاقبت صائب
غبار خواب ز چشم و دل ستمکاران