عقل سالم ز مي ناب نيايد بيرون
کشتي کاغذي از آب نيايد بيرون
نيست ممکن، نشود دل ز مي ناب سياه
زنده اخگر ز ته آب نيايد بيرون
تا به روشنگر دريا نرساند خود را
تيرگي از دل سيلاب نيايد بيرون
پاي خوابيده بود در ته دامن بيدار
زاهد آن به که ز محراب نيايد بيرون
مي برد عزت غربت وطن از ياد غريب
آب از گوهر سيراب نيايد بيرون
رزق کج بحث ز تحصيل بود دست تهي
گوهر از بحر به قلاب نيايد بيرون
لازم قامت خم گشته بود طول امل
موج از حلقه گرداب نيايد بيرون
يک جهت شو که ز صد زاهد شياد يکي
خالص از بوته محراب نيايد بيرون
رو نهان مي کند از روشني دل شيطان
دزد بيدل شب مهتاب نيايد بيرون
مکن اي سنگدل از شکوه مرا منع که زخم
مي کشد زود چو خوناب نيايد بيرون
در گرانجان نبود زخم زبان را تأثير
خون به نشتر ز رگ خواب نيايد بيرون
خودنمايي نبود شيوه واصل شدگان
زنده ماهي ز ته آب نيايد بيرون
به صد اميد دل شبنم ما آب شده است
آه اگر مهر جهانتاب نيايد بيرون
نزند دست به دامان اجابت صائب
ناله اي کز دل بي تاب نيايد بيرون