خار غم از دل عشاق کم آيد بيرون
چون ازين شعه ستان خار غم آيد بيرون؟
جوهر از تيغ برد سينه گرمي که مراست
ماهي از قلزم ما بي درم آيد بيرون
صدق در سينه هر کس که چراغ افروزد
از دهانش نفس صبحدم آيد بيرون
بر سيه بختي ارباب سخن مي گريد
ناله اي کز دل چاک قلم آيد بيرون
زنده شد عالمي از خنده جان پرور او
که گمان داشت وجود از عدم آيد بيرون؟
روي اگر در حرم کعبه کند غمزه او
صيد با تيغ و کفن از حرم آيد بيرون
سينه چاک، ره قافله غم بوده است
دل ما خوش که ازين رخنه غم آيد بيرون
در کنعان نگشايند به رويش اخوان
يوسف از مصر اگر بي درم آيد بيرون
حرص دايم چو سگ هرزه مرس در سفرست
صبر شيري است که از بيشه کم آيد بيرون
باددستان گره از کيسه کان نگشايند
زر چو گل از کف اهل کرم آيد بيرون
صائب آن شوخ به خوبي شود انگشت نما
چون مه نو اگر از خانه کم آيد بيرون