جام مي غم ز دل تنگ نيارد بيرون
صيقل اين آينه از زنگ نيارد بيرون
پيش ما سوختگان خام بود سوخته اي
که شرار از جنگ سنگ نيارد بيرون
ناقصان عاشق رنگيني لفظند که طفل
از گلستان گل بي رنگ نيارد بيرون
نشود در نظرش زشتي دنيا روشن
تا کسي آينه از زنگ نيارد بيرون
چه کند زخم زبان با دل سختي که تراست؟
نيشتر خون ز رگ سنگ نيارد بيرون
شب اميد مرا صبح نگردد طالع
تا عذارش خط شبرنگ نيارد بيرون
لذت درد حرام است بر آن بي توفيق
که ز گلزار دل تنگ نيارد بيرون
نشود عالم افسرده گلستان صائب
تا سر از خم مي گلرنگ نيارد بيرون