مي کند آن که علاج دل بيچاره من
کاش مي داشت خبر از دل آواره من
از تماشاي دو عالم نشود سير نگاه
هر که گرديد بدآموز به نظاره من
بس که سيراب شد از گريه من، مي آيد
کار سنگ يده از مهره گهواره من
باده آتش، پر پروانه بود پرده شرم
اين سخن را بچشانيد به ميخواره من
صائب از اهل وفا پاک شد آفاق و هنوز
از جفا سير نشد يار جفاکاره من