چند چون مردم کوتاه نظر خنديدن؟
در شبستان فنا همچو شرر خنديدن
صبح جان بر سر يک چند دم سرد گذاشت
عمر کوتاه کند همچو شرر خنديدن
نوحه شهپر شاهين اجل مي آيد
چند چون کبک به هر کوه و کمر خنديدن؟
از شکر خنده بيجاست پريشاني صبح
کار الماس نمايد به جگر، خنديدن
مهر خورشيد ازان بر دهن صبح زدند
که به آن لب نزد دم ز شکر خنديدن
صدف پاک گهر از دل من دارد ياد
در وطن غنچه نشستن، به سفر خنديدن
رشک در ناخن حساد چرا ني نکند؟
شد علم خامه صائب به شکر خنديدن