کار درياست ز هر موج خطر خنديدن
رو نکردن ترش از تلخ، شکر خنديدن
شيوه زنده دلان است درين باغ چو گل
همه شب غنچه شدن، وقت سحر خنديدن
مي کند خرده جان سفري را باقي
بر رخ سوختگان همچو شرر خنديدن
بسته لب باش که چون غنچه گل مي افتد
رخنه در قصر حيات تو ز هر خنديدن
چه کند سختي ايام به ما بي خبران؟
رخنه در قصر حيات تو ز هر خنديدن
چه کند سختي ايام به ما بي خبران؟
کار کبک است به هر کوه و کمر خنديدن
آنچنان در دهن تيغ به رغبت بروم
که فراموش کند صبح ظفر، خنديدن
جاي خنده است که در عهد شکرخنده او
پسته در پوست کند مشق شکر خنديدن
زان سر تير يکي غنچه، يکي خندان است
تا بداني که نباشد ز دو سر خنديدن
از نکويان همه ختم است بر آن زهره جبين
بي دهن بر رخ ارباب نظر خنديدن
اي که از آب عقيق تو فلک سرسبزست
نيست انصاف بر اين تشنه جگر خنديدن
صائب از عاقبت خنده بينديش که صبح
غوطه در خون جگر زد ز شکر خنديدن