من و دزديده در آن چاک گريبان ديدن
جلوه يوسفي از رخنه زندان ديدن
رمزي از بوالعجبي هاي نظربازان است
طبل رسوا زدن و شيوه پنهان ديدن
بيستون را الم مردن فرهاد گداخت
سنگ را آب کند داغ عزيزان ديدن
خنده بي نمک مرهم کافورم گشت
اي خوشا نيم تبسم ز نمکدان ديدن
سرمه ديده اميد کنم خاکش را
گر ميسر شودم روي صفاهان ديدن