پيش غافل سخن از پند و نصيحت راندن
هست بر صورت ديوار گلاب افشاندن
ابجد مشق جنون من سودازده است
خط ديواني زنجير، مسلسل خواندن
نيست ممکن که ز ريزش نشود دخل افزون
دانه در خاک يکي صد شود از افشاندن
عمر زود از دم نشمرده به انجام رسد
ختم قرآن شود آسان ز ورق گرداندن
نکشد پاي به خواري ز در خلق حريص
خيرگي را ز مگس دور نسازد راندن
جز دل من که به افتادگي اين دولت يافت
نرسيده است به منزل کسي از واماندن
ما که بهر تو شديم از دو جهان روگردان
از مروت نبود روي ز ما گرداندن
چه شود گر شود از روي تو چشمي روشن؟
نشود روشني شمع کم از گيراندن
چون لب لعل تو آورد خط سبز برون؟
نشود آب گهر سبز اگر از ماندن
نکند برگ نهان نکهت گل را صائب
گشت بي پرده مرا راز دل از پوشاندن