آه ما با دل جانان چه تواند کردن؟
باد با تخت سليمان چه تواند کردن؟
ديده شور ازان کان ملاحت داغ است
با نمکزار، نمکدان چه تواند کردن؟
مي برد تيرگي از شام شکرخنده صبح
خط به آن چهره خندان چه تواند کردن؟
عسل سبز شد از خط لب شيرين سخنش
مور با اين شکرستان چه تواند کردن؟
چه کند سختي ايام به دلهاي دو نيم؟
سنگ با پسته خندان چه تواند کردن؟
سخت رويي سپر تيغ حوادث نشود
سينه با آن صف مژگان چه تواند کردن؟
چه کند زخم زبان با دل خوش مشرب ما؟
شور مجنون به بيابان چه تواند کردن؟
شيشه را باده پر زور به هم مي شکند
چرخ با باده پرستان چه تواند کردن؟
کوه طاقت نشود سد ره شورش عشق
کف بي مغز به طوفان چه تواند کردن؟
موج از چشمه زاينده نمي گردد کم
ديده با خواب پريشان چه تواند کردن؟
کمر دشمني حسن، عبث خط بسته است
مور با ملک سليمان چه تواند کردن؟
زير گردون چه کند دل که نگردد ساکن؟
در صدف گوهر غلطان چه تواند کردن؟
دل عارف نرود از سخن سرد از جاي
باد با تخت سليمان چه تواند کردن؟
عقل با عشق محال است برآيد صائب
زال با رستم دستان چه تواند کردن؟