با گرانجاني تن دل چه تواند کردن؟
دانه سوخته در گل چه تواند کردن؟
خاکساري و تحمل زره داودي است
شورش بحر به ساحل چه تواند کردن؟
راه خوابيده به فرياد نگردد بيدار
پند با عاشق بيدل چه تواند کردن؟
سيل از کشور ويرانه تهيدست رود
باده با مردم عاقل چه تواند کردن؟
سخت رو از دم شمشير نگرداند روي
سخن سرد به سايل چه تواند کردن؟
ايمن است از خطر پرده دران پرده غيب
خار با آبله دل چه تواند کردن؟
هر سر خاري اگر نشتر الماس شود
با گرانجاني کاهل چه تواند کردن؟
آب شمشير فزون مي شود از ديده نرم
نگه عجز به قاتل چه تواند کردن؟
شرم اگر پرده مستوري ليلي نشود
پرده نازک محمل چه تواند کردن؟
در پي حاصل اگر ديده موران نبود
آفت برق به حاصل چه تواند کردن؟
چرخ را از حرکت لنگر تمکين تو داشت
با تو ظالم کشش دل چه تواند کردن؟
مانع شورش دريا نشود صائب موج
با جنون قيد سلاسل چه تواند کردن؟