ديده زان حسن به سامان چه تواند بردن؟
مور از خوان سليمان چه تواند بردن؟
محو روي تو نگردد دل حيران، چه کند؟
شبنم از مهر درخشان چه تواند بردن؟
لطف گلهاي چمن قسمت بينايان است
بي بصيرت ز گلستان چه تواند بردن
عالم خشک چه دارد که ستانند ازو؟
نقش از آيينه عريان چه تواند بردن؟
فيض درياي ازل در خور استعدادست
ابر تصوير ز عمان چه تواند بردن؟
بند توست آنچه تصرف کني از عالم خاک
دزد پيداست ز زندان چه تواند بردن
ما چه داريم که انديشه ز تاراج کنيم؟
سيل از خانه ويران چه تواند بردن؟
بوسه بيجا کمري بسته به تاراج لبش
حرص مور از شکرستان چه تواند بردن؟
از تماشاي تو خورشيد دل پر خون برد
لاله از کوه بدخشان چه تواند بردن؟
دل صائب چه تمتع برد از عالم پوچ؟
برق با خود ز نيستان چه تواند بردن؟