نيست بي مغز حقيقت سخن خودشکنان
گوش را تنگ شکرساز ازين خوش سخنان
پيش جمعي که ز سررشته عشق آگاهند
سنبل باغ بهشتند پريشان سخنان
به وصال گل بي خار مبدل نکنم
خارخاري که مرا هست ز گل پيرهنان
قسمت رشته ز گوهر نبود جز کاهش
دست کوتاه کنيد از کمر سيم تنان
نرود تلخي بادام به شکر بيرون
نشود شاد دل از صحبت شيرين دهنان
نقش از آيينه عريان چه برد جز افسوس؟
مرو از راه به نظاره سيمين بدنان
با قد خم شده مغلوب هوا چند شوي؟
خاتم خويش برآر از کف اين اهرمنان
لاله زاري است که خون در دل فردوس کند
جگر خاک به عهد تو ز خونين کفنان
دست در دامن پر خار علايق مزنيد
تا برآييد ازين خرقه تن دست زنان
تلخ و شوري که ز ايام رسد شيرين کن
تا چو صائب شوي از جمله شيرين سخنان