اي لب لعل تو مهر لب شيرين سخنان
گوي چوگان خم زلف تو سيمين ذقنان
شمع فانوس خيالند ز بي آرامي
همه شب ز آتش سوداي تو گل پيرهنان
هر کجا هست بتي، سنگ فلاخن سازند
گر ببينند گل روي ترا برهمنان
روي خندان تو تا انجمن آرا گرديد
خنده شد گوشه نشين در لب شيرين دهنان
دست و تيغ تو مريزاد، که از پرتو او
شد چراغان جگر خاک ز خونين کفنان
تا قيامت نتوانست گرفتن خود را
هر که لغزيد ز نظاره سيمين بدنان
شانه را دست شد از بي ادبي خشک اينجا
منه انگشت به گفتار پريشان سخنان
در همه روي زمين مي شود انگشت نما
هر که چون مي به تمامي شود از خودشکنان
غوطه در زهر چو طوطي خورد از ديده شور
هر که صائب شود از جمله شيرين سخنان