اگر پوشيده گردد ديگران را تن ز پيراهن
تن سيمين جانان مي شود روشن ز پيراهن
ترحم مي کند بر ديده نظارگي، ورنه
گراني مي کشد آن سرو سيمين تن ز پيراهن
قيامت مي کند در بي قراري جذبه عاشق
وگرنه چون جدا شد بوي پيراهن ز پيراهن؟
به استعداد، نور از عالم بالا شود نازل
نيابد روشنايي ديده سوزن ز پيراهن
ز نوميدي گشايش جو، که چشم پير کنعاني
ز پيراهن غبار آورد و شد روشن ز پيراهن
نبرد از دل مي گلرنگ زنگ لاله را صائب
که نتوان داغ مادرزاد را شستن ز پيراهن