به جز خالش که خط عنبرين فام آورد بيرون
کدامين دانه را ديدي ز خود دام آورد بيرون؟
ز خط عنبرين يار روشن شد چراغ من
ز ظلمت اختر پروانه را شام آورد بيرون
ز شکرخنده زهر چشم خوبان کم نمي گردد
که نتواند شکر تلخي ز بادام آورد بيرون
به همواري توان سنگين دلان را مهربان کردن
که موم از چرب نرمي از نگين نام آورد بيرون
گرانسنگ است تمکين تو، ورنه جذب شوق من
ز کوه قاف عنقا را به ابرام آورد بيرون
غريقي را برون مي آرد از درياي بي پايان
مرا هر کس که از فکر سرانجام آورد بيرون
مکن زين بيش بي پروايي اي صياد سنگين دل
که از بي تابيم وقت است پر دام آورد بيرون
ز دولت تشنه خون رعيت مي شود ظالم
زبان تيغ را سيرابي از کام آورد بيرون
ز مضمونش نشد آگاه عقل خرده بين صائب
مگر پير مغان سر از خام جام آورد بيرون