سبک جولانتر از برق است حسن لاله زار من
به يک خميازه گل مي شود آخر بهار من
اگر شبها خبر يابي ز درد انتظار من
ز خواب ناز رو ناشسته آيي در کنار من
ندارد حسن و عشق از هم جدايي، سخت مي ترسم
که در پيراهن گل خار ريزد خار خار من
نه در دست است گيرايي، نه در آغوش گنجايي
عبث پهلو تهي مي سازد آن سرو از کنار من
ز آب چشم شبنم دامن گلها نمازي شد
مگردان روي زنهار از دو چشم اشکبار من
نمي پيچم سر از سنگ ملامت، عاشقم عاشق
محک را سرخ رو دارد زر کامل عيار من
ندارم هيچ پروا گر ببازم هر دو عالم را
پشيماني بود خصل نخستين قمار من
اگر لنگر نيندازد به خاکم سايه قاتل
تپيدن در فلاخن مي نهد سنگ مزار من
دوانيده است از بس ريشه خشکي در گلستانم
به جاي سرو خيزد گردباد از جويبار من
مرا افسرده دارد سردي اين خاکدان، ورنه
ز شوخي بيستون را مي کند از جا شرار من
ندارد همچو من ديوانه اي دامان اين صحرا
غزالان مي جهند از خواب از ذوق شکار من
به آب از اشک شادي مي رسانم خانه زين را
اگر افتد به دست من عنان شهسوار من
من آن رنگين نوامرغم درين بستانسرا صائب
که چشم شبنم گل مي پرد از انتظار من