دلا چون ذره زين وحشت سرا آهنگ بالا کن
سرشک گرمرو را شمع بالين مسيحا کن
هر آن راز نهان کز جام جم روشن نمي گردد
بپوشان چشم (و) در آيينه زانو تماشا کن
به گردون برد زور شهپر توفيق شبنم را
تو هم در حلقه افتادگاني، چشم بالا کن
سواد شهر از تنگي به داغ لاله مي ماند
ازين زندان مشرب روي در دامان صحرا کن
اگر تن از سرت چون پنبه بردارند از مينا
به روي اهل مجلس خنده قهقه چو مينا کن
متاع ساده لوحي مي خرد سوداگر محشر
بياض سينه پاک از نقطه سهو سويدا کن
چو خون در کوچه باغ رگ سراسر تا به کي گردي؟
به نشتر آشنا شو گلفشاني را تماشا کن
چو گوهر در کف دست صدف تا کي گره باشي؟
ازين ماتم سراي استخواني رو به دريا کن
بکش مانند صائب پاي در دامان گمنامي
گل پژمرده پرواز را در کار عنقا کن