ز روي آتشين شمع اگر شد انجمن روشن
شبستان جهان گرديد ازان سيمين بدن روشن
شهيد عشق مستغني ز شمع ديگران باشد
که سازد خاک خود را لاله خونين کفن روشن
به خاکش تا به دامان قيامت نور مي بارد
چراغ هر که گرديد از دم گرم سخن روشن
زر گل تا قيامت مي کند رقص سپند آنجا
گلستاني که شد از شعله آواز من روشن
به سيلي مي کند اخوان جهان تاريک در چشمش
چراغ روي هر کس شد چو يوسف از وطن روشن
به خون مي غلطد از رشک عقيق آتشين او
سهيلي کز فروغش شد جگرگاه يمن روشن
فغان کز خط چراغ زير دامن شد لب لعلي
که چون فانوس بود از پرتوش چاه ذقن روشن
ز کار هر کسي ظاهر شود خون خوردنش صائب
ز جوي شير باشد سرگذشت کوهکن روشن