مروت نيست مي در پرده، اي رعنا رسانيدن
به ياران خون خوراندن، باده را تنها رسانيدن
خرابات جهان خالي شد از خونابه آشامان
مي يک بزم مي بايد مرا تنها رسانيدن
به کاوش نيست حاجت چشمه دريا دل ما را
ندارد حاصلي ناخن به داغ ما رسانيدن
شرار از سنگ تا آمد برون پروازش آخر شد
چه بال و پر توان در سينه خارا رسانيدن؟
ز دوري گشت سيل نوبهاران خرج راه اينجا
که خواهد قطره ما را به آن دريا رسانيدن؟
چه حاصل جز خجالت داد پيش آن قد رعنا؟
بس است اي باغبان سرو سهي بالا رسانيدن
اگر در بال همت نارسايي نيست چون شبنم
توان خود را به خورشيد جهان آرا رسانيدن
نيارد مرغ پر زد در هوا از گرمي خويش
به آن ظالم که خواهد نامه ما را رسانيدن؟
به اندک فرصتي از هم خيالان پيش مي افتد
تواند هر که صائب پيش مصرع را رسانيدن