مروت نيست گل از بوستان پيش از سحر چيدن
بساط خرمي و عيش را ناچيده برچيدن
ز روي گلرخان قانع ز گل چيدن به ديدن شو
که گردد خارخار حرص بيش از بيشتر چيدن
اگر از دردمندي ها شوي باريک، بي زحمت
گل بي خار چون رگ مي توان از نيشتر چيدن
زمين گير وطن قدر سبکباري نمي داند
ز بي برگ و نوايي مي توان گل در سفر چيدن
چه خونها مي کند در دل خس و خار علايق را
ز گلزار جهان دامان خود چون سرو برچيدن
مکش با گريه مستانه در پرداز دل زحمت
که بيکارست خار و خس ز راه سيل برچيدن
مجو صبر از دل ديوانه در هنگامه طفلان
که تلخي ديده دست و پا کند گم در ثمر چيدن
ز حيراني مسخر کرد شبنم گلعذاران را
به دست بسته اينجا مي توان گل بيشتر چيدن
ز غفلت پهن کردم در ره سيل فنا صائب
بساطي را که مي بايست ناافکنده بر چيدن