مروت نيست جرم بوسه دزدان را نبخشيدن
که بس باشد قصاص اين گناه سهل، لرزيدن
مرا زان قد موزون نيست جز خميازه خشکي
خنک آبي که بتواند به پاي سرو غلطيدن
بهار خنده را در آستين چون غنچه پنهان کن
که مي شويد رخ گل را به خون بي پرده خنديدن
ز شبنم چهره پوشيدن رويان رنگ مي بازد
به هر تردامني چون گل مناسب نيست جوشيدن
به از گرد يتيمي دايه گوهر را نمي باشد
خط نورسته را ظلم است ازان عارض تراشيدن
ندارم محرمي چون کوهکن تا در دل گويم
ز سنگ خاره مي بايد مرا آدم تراشيدن
ز غفلت در گذر تا دامن منزل به دست آري
که گردد ره دو چندان از ميان راه خوابيدن
گران کردن مروت نيست بار ناتوانان را
نمي بايد ز بيمار گران احوال پرسيدن
ز غفلت پيرو طول امل را نيست دلگيري
ره خوابيده را سيري نمي باشد ز خوابيدن
مپيچ اي بي جگر زنهار از تيغ شهادت سر
نفس در زير آب زندگي ظلم است دزديدن
نگردد خارخار حرص کم از جمع سيم و زر
تهي چشم فزايد دام را از دانه پاشيدن
به دل خوردن درين بستانسرا صائب قناعت کن
که روي مرغ را بر خاک مالد دانه برچيدن