به زير تيغ جانان از بصيرت نيست لرزيدن
نفس در زير آب زندگي ظلم است دزديدن
نباشد رحم بر افتادگان سر در هوايان را
به پاي سرو چون آب روان تا چند غلطيدن؟
مکن يکبارگي خم را ز مي خالي که بر خاطر
گراني مي کند جاي فلاطون را تهي ديدن
مهل خالي ز مي زنهار اي پير مغان خم را
که در دل مي خلد جاي فلاطون را تهي ديدن
سبکسر بر حيات خويش مي لرزد، نمي داند
که سازد زود عمر شمع را کوتاه، لرزيدن
جهان ناساز از باريک بيني بر تو شد، ورنه
گل بي خار گردد خارزار از چشم پوشيدن
مشو با بال و پر زنهار از افتادگي غافل
که سر در دامن منزل گذارد ره ز خوابيدن
دعاي جوشني چون ساده لوحي نيست دلها را
به ناخن چهره آيينه را نتوان خراشيدن
قبولي نيست دردرگاه حق زهد لباسي را
که دارد کعبه ننگ از جامه پوشيده پوشيدن
حلال است آب و نان اين جهان بر عاقبت بيني
که منظورش بود چون ماه نو کاهش ز باليدن
گره نگشايد از دل خنده سوفار پيکان را
ز دل زنگ کدورت کي برون آيد به خنديدن؟
مياور دست گستاخي برون از آستين صائب
که از يک گل به ديدن مي توان صد رنگ گل چيدن