به روي سخت نتوان گفتگو را دلنشين کردن
به همواري تلاش نام بايد چون نگين کردن
نگردد صاحب شان هر که چون زنبور نتواند
به تلخي زيستن صد خانه را پر انگبين کردن
چو طوطي سبز شد بال و پرم از زهر ناکامي
به اندک تلخيي نتوان سخن را شکرين کردن
دم مرگ است رويش را به کام دل تماشا کن
ندارد در عقب خجلت نگاه واپسين کردن
عيار وحشت او را نمي دانم، همين دانم
که ايام حيات من سرآمد در کمين کردن
اگر افتاده اي را همچو مور از خاک برداري
به کيش من به است از طاعت روي زمين کردن
سزاوار ستايش نيستند اين ناقص احسانان
براي نان جو نتوان زبان را گندمين کردن
فريب خضر خوردم شد شکار خار دامانم
درين وادي عنان چون برق بايست آتشين کردن
ندارد استخوان پهلوي من چون صدف چربي
نه آسان است صائب قطره را در سمين کردن