ز دل مجموعه اي هر روز املا مي توان کردن
ازين يک قطره خون صد نامه انشا مي توان کردن
اگر روي دلي از کارفرما در ميان باشد
به ناخن سنگ را آيينه سيما مي توان کردن
نگردد لنگر تمکين حريف ناله عاشق
به هويي بيستون را دشت پيما مي توان کردن
گريزد لشکر خواب گران از قطره آبي
به يک پيمانه از سر عقل را وا مي توان کردن
نگيري گر به مرهم رخنه غمخانه دل را
ازين روزن دو عالم را تماشا مي توان کردن
اگر دريوزه همت کني از شوق بي پروا
سفر در آب و آتش بي محابا مي توان کردن
خط پاکي ز سيلاب فنا دارد وجود ما
چه از ما مي توان بردن، چه با ما مي توان کردن؟
اگر بر دل گذاري همچو کشتي بار مردم را
به آساني سفر بر روي دريا مي توان کردن
اگر چه مزد کار خود نمي دانم دو عالم را
به انصافي مرا از خود تسلي مي توان کردن
در آن وادي که من طرح شکار افکنده ام صائب
به دام عنکبوتان صيد عنقا مي توان کردن