خطر دارد به محفل از کمند وحدت افتادن
به گرداب بلا از حلقه جمعيت افتادن
کنون کز گرم رفتاري چراغي مي شود روشن
گرانجاني است چون سنگ مزار از غفلت افتادن
ترا آن روز اهل دل شمارند از سبکباران
که بتواني به رقص از بانگ طبل رحلت افتادن
ز اخوان راضيم تا ديدم انصاف خريداران
گوارا کرد بر من چاه را از قيمت افتادن
ترقي در تنزل بوده است اقبالمندان را
که ابراهيم ادهم شد تمام از دولت افتادن
درخت خشک از سعي بهاران برنمي گيرد
چه حاصل در کهنسالي به فکر طاعت افتادن؟
شکايت مي کنند از تنگدستي کوته انديشان
که کافر نعمتي بار آورد در نعمت افتادن
برات سرنوشت آسماني برنمي گردد
چه لازم در طلسم اختيار ساعت افتادن؟
نيندازد زوال از حال خود خورشيد تابان را
چه نقصان پاک گوهر را ز اوج عزت افتادن؟
مدار از حسن نيت دست در کار جهان صائب
که طاعت مي کند اوقات را، خوش نيت افتادن