اگر بر زخم کافر نعمتان باشد گران پيکان
زبان شکر گردد زخم ما را در دهان پيکان
دل از دل برگرفتن سخت دشوارست ياران را
به آساني چسان دل دست بردارد ازان پيکان؟
ز شادي در حريم دلگشاي سينه عاشق
به شکر خنده چون سوفان بگشايد دهان پيکان
سر تسليم چون مردان به جيب خاکساري کش
که دارد از سرافرازي هدف را بر زبان پيکان
به همت مي برند از پيش کار خويش اهل دل
گشود از غنچه نشکفته اي صد گلستان پيکان
به هر جانب که رو آرد گشايش در قدم دارد
يکي کرده است تا از راستي دل با زبان پيکان
نشسته است آنچنان در سينه ام پهلوي هم تيرش
که ننشيند به ترکش پهلوي هم آنچنان پيکان
گرانان را کشد منزل به خود پيش از سبکباران
که پيش از بال تير آيد به آغوش نشان پيکان
ز اهل دل مجو زير فلک آسايش خاطر
دل خود مي خورد در خانه تنگ کمان پيکان
ازان دل را نمي سازم هدف پيش خدنگ او
که ترسم آب گردد در دل گرمم روان پيکان
نگردانيد دل جا در تن من از گرانخوابي
چه حرف است اينکه در يکجا نمي گيرد مکان پيکان؟
مخور از ساده لوحي روي دست گلشن دنيا
که دارد غنچه اش در روي دل صائب نهان پيکان