نباشد لقمه اي بي خون دل بر خوان درويشان
نگردد خشک هرگز از قناعت نان درويشان
نريزند آبروي خويش بهر عمر جاويدان
که باشد آبرو سرچشمه حيوان درويشان
از ايشان جوي همت گر هواي سلطنت داري
که تاج و تخت باشد کمترين احسان درويشان
اگر چه دستشان کوتاهتر از آستين باشد
بود گوي فلک ها در خم چوگان درويشان
ز کوه قاف اگر باشد شکوه سلطنت افزون
پر کاهي ندارد وزن در ميزان درويشان
سگ از همراهي اصحاب کهف از شير مردان شد
مکن دست ارادت کوته از دامان درويشان
نباشد ذره اي نوميد از احسانشان صائب
ازان گرم است چون خورشيد دايم نان درويشان