مي از خود آورد بيرون اياغ لاله رخساران
ازان پيوسته تر باشد دماغ لاله رخساران
دليل گمرهان است آتش سوزنده در شبها
چراغي نيست حاجت در سراغ لاله رخساران
ز آه سرد روي آتشين را نيست پروايي
به روي صبح مي خندد چراغ لاله رخساران
نظربازي کند هنگامه گرم آتش عذاران را
که تر گردد به يک شبنم دماغ لاله رخساران
ز خودداري نمي سازند کام خاکساران تر
اگر چه سرنگون باشد اياغ لاله رخساران
نگه را دور باش شرم در بيرون در سوزد
ندارد هيچ کس رنگي ز باغ لاله رخساران
نمي باشد تهي پاي چراغ از تيرگي صائب
سياهي کم نمي گردد ز داغ لاله رخساران