هر که اينجا از سرافرازان نهد سر بر زمين
خط ز خجلت کم کشد در روز محشر بر زمين
هر طرف جولان کند آن نازپرور بر زمين
ريزد از پاي نگارين رنگ محشر بر زمين
بس که در يک جا ز شوخي ها نمي گيرد قرار
نقش پاي او نمي گردد مصور بر زمين
در زمان حسن عالمگير او از انفعال
خط به مژگان مي کشد خورشيد انور بر زمين
ديده حيران چو نرگس سر برون آرد ز خاک
سر او هر جا که گردد سايه گستر بر زمين
گر چه شد روي زمين پاک از دل و دين عمرهاست
مي کشد زلفش همان دامان محشر بر زمين
تا جمال بي زوال او بلند آوازه شد
از فلک افتاد طشت مهر انور بر زمين
مي توان سيراب گشتن زان عقيق آبدار
آب مي ريزد اگر از دست گوهر بر زمين
نقش پاي من نمي آيد به چشم رهروان
مور هم نگذشته است از من سبکتر بر زمين
اشک خونين ريزد از مژگان مرا بي اختيار
آنچنان کز رشته بگسسته گوهر بر زمين
هر که چون آيينه دارد جبهه وا کرده اي
مي شود فرمانروا همچون سکندر بر زمين
صندل تر را به خاک تيره يکسان مي کند
آن که مي ريزد ز غفلت درد ساغر بر زمين
از بلند و پست، خامان جهان را چاره نيست
مرغ نو پرواز مي افتد مکرر بر زمين
ما ز کافر نعمتي از شکر منعم غافليم
مي گذارد مرغ در هر دانه اي سر بر زمين
نقد خود را نسيه کردن نيست کار عاقلان
پيش دونان چند مالي روي چون زر بر زمين؟
آفتابش بر لب بام است و ريزد هر نفس
خواجه از بهر عمارت رنگ ديگر بر زمين
هر کف خاکي کف افسوس از خود رفته اي است
پاي خود فهميده نه وقت سراسر بر زمين
تا به کي سازي گرانبار از علايق خويش را؟
رحم کن رحم اي گرانجان سبکسر بر زمين
چند از بي اعتمادي در جهان آب و گل
قطره خواهي زد پي رزق مقدر بر زمين؟
تا کي از طول امل چون موجه خشک سراب
در تمناي گهر باشي شناور بر زمين؟
رزق خاک تيره سازد آب را استادگي
چون گرانجانان مکن زنهار لنگر بر زمين
پيش چشم من نهاده است از تهيدستي محيط
پشت دست از پنجه مرجان مکرر بر زمين
مي تواند عشق بالا دست را مغلوب کرد
هر که آورده است پشت چرخ اخضر بر زمين
خرج خاک تيره مي گردد به اندک فرصتي
مي کشد چون ابر هر کس دامن تر بر زمين
از ثمر قانع مشو با برگ، کز اشجار باغ
سايه بي حاصلان باشد گرانتر بر زمين
از کنار بام دارد کوزه خالي خطر
زود از اوج اعتبار افتد سبکسر بر زمين
در خنک گرداندن دلهاست عمر جاودان
بيش مي ماند درخت سايه گستر بر زمين
سرکشي با زيردستان شاهد بي حاصلي است
مي گذارد شاخهاي پر ثمر سر بر زمين
تازه رويان پيش در دلها تصرف مي کنند
نخل نورس مي دواند ريشه بهتر بر زمين
صحبت سر در هوايان را نمي باشد ثمر
سايه خشکي است از سرو و صنوبر بر زمين
زندگي را در تن آساني تلف کردن خطاست
چند خواهي ريختن اين آب کوثر بر زمين؟
در حيات از پيش بيني خاکساري پيشه کن
نقش خواهي بست چون ده روز ديگر بر زمين
هست در خاک فراموشان در ايام حيات
نيست چون آثار خيري از توانگر بر زمين
اشک مظلومان به معراج اجابت مي رسد
زود برخيزد ز خاک، افتد چو گوهر بر زمين
جان قدسي را نگردد جسم مانع از عروج
کي شميم عود مي ماند ز مجمر بر زمين؟
از فشاندن اندکي با خود ببر، چون عاقبت
مي گذاري هر چه داري اي توانگر بر زمين
گر نسازي تر گلويي از ثمر چون سرو و بيد
سايه خشکي به عذر آن بگستر بر زمين
گر چه صائب از ني کلکم جهان پر شکرست
مي نهم چون بوريا پهلوي لاغر بر زمين