پيش هر ناشسته رويي وا مکن لب بيش ازين
آبروي خود مبر در عرض مطلب بيش ازين
گر شب خود را نمي سازي ز برق آه روز
روز خود را از سيه کاري مکن شب بيش ازين
مي شود زلف حواس از باد پيما تار و مار
پوچ گويان را مزن انگشت بر لب بيش ازين
کاهلي خوابيده مي سازد ره نزديک را
خواب آسايش مکن بر پشت مرکب بيش ازين
برنمي آيد نفس از واصلان بحر عشق
دعوي عرفان مکن اي نامؤدب بيش ازين
بر چراغان تجلي آستين افشان مشو
شکوه بيجا مکن از سير کوکب بيش ازين
برگريز ناخن تدبير شد، دل وا نشد
اين گره در کار ما مپسند يارب بيش ازين
کعبه و بتخانه يکسان است صائب پيش سيل
حرف کفر و دين مگو با اهل مشرب بيش ازين