گلگل از مي روي آتشناک جانان را ببين
گلفشاني را تماشا کن، چراغان را ببين
اي که مي گويي چرا بي دين و دل گرديده اي
چشم هاي کافر آن نامسلمان را ببين
ميوه فردوس را تاب نگاه گرم نيست
از نظر پوشيده آن سيب زنخدان را ببين
سرسري چون آب ازين بستانسرا نتوان گذشت
پاي در دامن کش آن سرو خرامان را ببين
بي ثبات پا، گل از نظاره چيدن مشکل است
خار ديوار گلستان شو، گلستان را ببين
پيش دست و تيغ او سر بر خط تسليم نه
آنگه از زخم نمايان مد احسان را ببين
اي که مي گويي به گل خورشيد را نتوان نهفت
روي گردآلود آن خورشيد تابان را ببين
عشق چون پاک از غرض گردد کمند الفت است
گرد مجنون جمع اين وحشي غزالان را ببين
خاکساري مي دهد گردنکشان را خاکمال
گوي شو، سر پيش پا افکنده چوگان را ببين
موشکافي بي حضور قلب صائب مشکل است
جمع کن خود را و آن زلف پريشان را ببين