ديده خونبار مي خواهد نسيم پيرهن
تشنه ديدار مي خواهد نسيم پيرهن
پرده ناموس زندان است حسن شوخ را
کوچه و بازار مي خواهد نسيم پيرهن
بي سبب چشم زليخا سرمه ضايع مي کند
چشم چون دستار مي خواهد نسيم پيرهن
مشک را با سينه چاکان التفات ديگرست
خاطر افگار مي خواهد نسيم پيرهن
فيض از مژگان خواب آلودگان رم مي کند
ديده بيدار مي خواهد نسيم پيرهن
غنچه راز زليخا هرزه خند افتاده است
عاشق ستار مي خواهد نسيم پيرهن
خوش دکاني بر قماش ماه کنعان چيده است
جلوه همکار مي خواهد نسيم پيرهن
پيچ و تاب سعي در دام آورد نخجير را
جان جوهردار مي خواهد نسيم پيرهن
از خم زلفش که خون نافه را پامال کرد
خاتم زنهار مي خواهد نسيم پيرهن
هر سحابي را دل از سرچشمه اي مي نوشد آب
چشم طوفان بار مي خواهد نسيم پيرهن
زان عبير ناز کز زلف تو مي ريزد به خاک
يک گريبان وار مي خواهد نسيم پيرهن
فکر صائب را دلي چون برگ گل بايد تنک
ساحت گلزار مي خواهد نسيم پيرهن