چون خط از لعل لب آن ماه مي آيد برون
از جگرگاه بدخشان آه مي آيد برون
تا قيامت دل نخواهد ماند در زندان جسم
عاقبت از زير ابر اين ماه مي آيد برون
چون نظر بر حاصل عمر عزيزان مي کنم
از دل بي حاصلم صد آه مي آيد برون
تشنه، برگرديد سيراب از لب بحر سراب
دلو ما خالي همان از چاه مي آيد برون
مي برد از هوش پيش از آمدن بويش مرا
دورباش شاه پيش از شاه مي آيد برون
سايه بيدست در گرماي محشر، هر که را
آه سردي از دل آگاه مي آيد برون
مي جهند از آه مظلومان سلامت ظالمان
برق اگر سالم ز خرمنگاه مي آيد برون
نقطه اي کز خامه صائب تراوش مي کند
ماه کنعاني بود کز چاه مي آيد برون