پاي ما تا از گل تعمير مي آيد برون
جوي خون از پنجه تدبير مي آيد برون
نيست مهر مادري در طينت گردون، چرا
صبح را بي خود ز پستان شير مي آيد برون؟
تا کند ديوانه اي را در محبت پايدار
خون ز چشم حلقه زنجير مي آيد برون
مي جهد از سينه پر ناوک من آه گرم
زين نيستان عاقبت اين شير مي آيد برون
ابر رحمت سايه اندازد اگر بر خاک ما
تا قيامت سبزه شمشير مي آيد برون
هر کجا تدبير مي چيند بساط مصلحت
از کمين بازيچه تقدير مي آيد برون
آنچه من از شکوه در دل بر سر هم چيده ام
کي زبان از عهده تقرير مي آيد برون؟
مي کند آواره يک کج بحث چندين راست را
يک کمان از عهده صد تير مي آيد برون
خامه جان بخش صائب چون شود صورت نگار
آب خضر از چشمه تصوير مي آيد برون