ناله ني از جگرها آه مي آرد برون
يوسفي در هر نفس از چاه مي آرد برون
رهروي کز کاروان يک بار دور افتاده است
خار را از پا به منزلگاه مي آرد برون
از بهاي خويش افتادن، به چاه افتادن است
هرزه يوسف را فلک از چاه مي آرد برون
در تنور رزق چون نوبت به قرص ما رسد
چرخ گويا بيژني از چاه مي آرد برون
آنچه مي ريزد ز مژگان کلک صائب نقطه نيست
ماه کنعان سر ز جيب چاه مي آرد برون