ناله را درد از دل افگار مي آرد برون
زخم ناخن نغمه را از تار مي آرد برون
تنگدستي نفس را در حلقه فرمان کشد
کجروي را راه تنگ از مار مي آرد برون
حسن برگيرد همان افتاده خود را ز خاک
سايه را مهر از ته ديوار مي آرد برون
سرکشان را مي تواند بر سر رحم آورد
هر که تيغ از قبضه کهسار مي آرد برون
مي خلد در ديده اش خار ندامت عاقبت
راه پيمايي که از پا خار مي آرد برون
مي برد داغ کلف هر کس که از رخسار ماه
سينه ما را هم از نگار مي آرد برون
ديد در آيينه گل هر که رخسار خزان
از گلستان ديده خونبار مي آرد برون
زلف کافر را غبار خط مسلمان مي کند
سر ز جيب سبحه اين زنار مي آرد برون
دامن از خار شلايين علايق جمع کن
کز گريبان صد گل بي خار مي آرد برون
رشته جان را کند هر کس که صائب بي گره
سر ز جيب گوهر شهوار مي آرد برون