عاصيان را گريه از شرم گناه آرد برون
روي نوراني ز زير ابر ماه آرد برون
برنمي آيد ز تن بي همت مردانه دل
رستمي بايد که بيژن را ز چاه آرد برون
عزم صادق را مده از کف که با خوابيدگي
سر ز جيب منزل مقصود راه آرد برون
در کمان سخت نتواند اقامت کرد تير
دردمندي از جگر بي خواست آه آرد برون
از دل صافم خجل گرديد خصم بد گمان
اين زر خالص محک را روسياه آرد برون
جاي حيرت نيست، خون بسيار گرديده است مشک
آن لب ميگون اگر خط سياه آرد برون
ريشه جوهر برون ز آيينه آسان مي کشد
هر سبکدستي که از دل حب جاه آرد برون
مي رسد صائب به وصل آفتاب بي زوال
هر که آهي از جگر چون صبحگاه آرد برون