بر رخ کس نيست رنگ وحدتي در انجمن
به که دارم با دل خود خلوتي در انجمن
با خمار کلفت و تنهايي خلوت خوشم
نيست در گردش شراب الفتي در انجمن
در گذر از شهر بند کثرت و وحدت که نيست
حالتي در خلوت و کيفيتي در انجمن
باد نتواند پريشان ساختن وقت مرا
شمع فانوسم که دارم خلوتي در انجمن
چند روزي غنچه مي سازم پر خود را، مگر
وا کند پروانه بال شهرتي در انجمن
عالم آب است، با ما صاف کن دل را، مباد
راست سازد قد غبار کلفتي در انجمن
بند حيرت مي زنم بر دست گلچينان شمع
گر کشم از سينه آه غيرتي در انجمن
دست چون در دامن سجاده تقوي زنم؟
داده ام با جام دست بيعتي در انجمن
مي تواني ملک وحدت را به تنهايي گرفت
همچو صائب گر بداري خلوتي در انجمن