اهل معني گر چه خاموشند از تحسين من
غوطه در خون مي زنند از معني رنگين من
سکته بي دردي از خواب عدم سنگين ترست
ورنه خون مرده گردد زنده از تلقين من
در جگرگاه نواسنجان اين بستانسرا
تيغها خوابيده از هر مصرع رنگين من
از يد بيضاي کلک من جهاني روشن است
گر به ظاهر نيست شمعي بر سر بالين من
مايه دار معنيم، دعوي نمي دانم که چيست
خودفروشي نيست چون بي مايگان آيين من
ديده يوسف شناس از خود بود منت پذير
مي کند تحسين خود، هر کس کند تحسين من
صور محشر پاره سازد گر گلوي خويش را
برنمي گردد صدا از کوه با تمکين من
نيست از منع تماشايي پر از گل گلشنم
دست و پا از جوش گل گم مي کند گلچين من
شهد گفتار مرا صائب قوام ديگرست
خامه ها را کرد بي شق معني شيرين من