دامنش چون لاله گون گردد ز رنگ خون من؟
خاک مي مالد به لب تيغش ز ننگ خون من
کيست غير از داور محشر، که روز بازخواست
دامن او را برون آرد ز چنگ خون من
بس که داغ سينه سوز مهر، خونم را مکيد
بر سفيدي مي زند چون صبح، رنگ خون من
ارغوان زار تجلي گريه گرم من است
طور را يک لقمه مي سازد نهنگ خون من!
مي کشم خود را ازين غيرت که دست افکنده است
بر بياض گردن آن شوخ، ننگ خون من
پيش خونم شعله آتش سپر انداخته است
تيغ شاخ زعفران گردد ز رنگ خون من
ريشه خون من و جوهر به هم پيچيده است
کي ز تيغش مي رود داغ پلنگ خون من؟
اين سياهي بر بياض گردن او خال نيست
گردنش شد داغدار از دست رنگ خون من
در مذاق خنجر او کار شکر مي کند
از شکر شيريني رغبت شرنگ خون من
مي کنم لوح مزار خويش از سنگ فسان
تا مگر آيد برون تيغش ز سنگ خون من
خون مظلومان نمي خوابد چو خون کوهکن
مي درد پهلوي خسرو را پلنگ خون من
بر بياض گردنش صائب اگر چشم افکني
مي توان ديدن در آن آيينه رنگ خون من