چند آواز تو از بيرون ربايد هوش من؟
ره نيابد دردرون چون حلقه در گوش من
در ميان سرو، قمري دست خود را حلقه کرد
چند باشد حلقه بيرون در آغوش من؟
چون شراب کهنه ام آسوده در مينا، ولي
مي نمايد خويش را در کاسه سر، جوش من
کوه را از بردباري گر چه بر سر مي نهم
سايه دست نوازش برنتابد دوش من
دشمنان را مي شود از هيبت من دل دو نيم
جوهر تيغ دو دم دارد لب خاموش من
بيش مي گردد جنون من ز سنگ کودکان
نيستم بحري که از لنگر نشيند جوش من
چون شکرخندي دهد رو، مي شوم صائب غمين
نيش چون زنبور در دنبال دارد نوش من