بلبلم اما رسد بر لاله و گل ناز من
دست گلچين مي رود از کار از آواز من
رشته ذوق گرفتاري به بالم بسته اند
نگذرد از گوشه بام قفس پرواز من
جوهرم را تا به سنگ امتحان زد کوهکن
تيشه فولاد خود را کرد پاي انداز من
سهل باشد از فغانم گر قفس مجمر شود
بيضه چون فانوس بود از شعله آواز من
همچو شاخ پر ثمر وقت است پشتش بشکند
از هجوم عندليبان گوشه هاي ساز من
تا به دارالامن صلح کل رسيدم، کبک مست
خواب راحت مي زند در چنگل شهباز من
صبحم، اما چون شبم در پرده پوشي ها مثل
مشرق لب را نداند آفتاب راز من
سر فرو نارد به شاخ پست طوبي فطرتم
مي زند پر در فضاي لامکان، انداز من